این راز تقدیم شما!!

ساخت وبلاگ
به قلمِ آسمان سه شنبه بیست و چهارم بهمن ۱۴۰۲. ساعت 16:49 دیگر کسی را به یاد نمی‌آورم،گاهی فقط جنازهٔ خستهٔ خود رابه سختیاز این شانه به آن شانهجا به جا می‌کنم.آخر این چه روزگاری‌ ستکه حروف از کنار آمدنبا هر کلمه‌ ایاحتیاط می‌کنند.حالا متوجه می‌شوی…آدمی چرا از آدمیهراسان است؟!وقتی که شببا هزار دست تاریکتکانم می‌دهد: بیدار شو!من چطور به روشناییِ لرزانِ این شمعِ مُردهاعتماد کنم!؟تنهاییتنهاییتنها… تنهایی خوب است،هر چند تنهاییتاوانِ هول‌آوری دارد. این راز تقدیم شما!!...
ما را در سایت این راز تقدیم شما!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myredrose بازدید : 37 تاريخ : جمعه 4 اسفند 1402 ساعت: 2:40

کلاهم اگر این بار
به سرزمین تو بیفتد هم،
برنمی‌گردم به این بازی...
قرارمان این نبود،
روی قله‌های شعر من بایستی
و تمام جهان مبهوت تو باشد
اما
سهم خودم از تو
کلاهی باشد که باد برده است!

این راز تقدیم شما!!...
ما را در سایت این راز تقدیم شما!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myredrose بازدید : 28 تاريخ : جمعه 4 اسفند 1402 ساعت: 2:40

بخوان نوشته‌ام را! از زمان دیگری آمده‌ام از سوسنی که لای کتاب بود. این راز تقدیم شما!!...
ما را در سایت این راز تقدیم شما!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myredrose بازدید : 36 تاريخ : جمعه 4 اسفند 1402 ساعت: 2:40

به قلمِ آسمان پنجشنبه بیست و هشتم دی ۱۴۰۲. ساعت 14:56 گفتم: «به ملاقاتِ مردی می‌روم که در انتظارم نیستپس نخواهد فهمید چقدر دیر کرده‌ام!»بعدخط چشم‌هایم را با حوصله جفت کردم و گفتم:«هیچ‌وقتبرای دیر رسیدن دیر نیست»- دیر بود اما -رودِ عزیزم راکوزه‌کوزه به خانه برده بودندو سهمممثل آبی خوش از گلویشان پایین رفته بوددیر بودو تنها می‌توانستمچشم‌هایم را چون دو ماهیِ سوگوارِ سرگرداندر حوضِ خانهٔ مردم رها کنم،به خانه‌ام برگردم،و سال‌ها تعجب کنم از این‌که بدون چشمچگونه گریه‌ام بند نمی‌آید! این راز تقدیم شما!!...
ما را در سایت این راز تقدیم شما!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myredrose بازدید : 45 تاريخ : جمعه 6 بهمن 1402 ساعت: 1:41

به قلمِ آسمان سه شنبه سوم بهمن ۱۴۰۲. ساعت 22:57 از درد ترک خورده و از زخم کبودیمکوهیم و تماشاگر رقصیدن رودیماو می رود و هر قدمش لاله و نسرینما سنگ‌تر از قبل همانیم که بودیمما شهرتمان بسته به این است بسوزیمبا داغ عزیزیم که خاکستر عودیمتن رعشه گرفتیم که با غیر نشسته‌ستاز غیرتمان بود ، نوشتند حسودیمجوگندمی از داغ غمش تار به تاریمدر حسرت پیراهن او پود به‌ پودیمپیگیر پریشانی ما دیر به‌ دیر استدلتنگ به یک خنده‌ی او زود به‌ زودیمبر سقف اگر رستن قندیل فراز استما نیز همانیم ، فرازیم و فرودیمیک روز می‌آید و بماند که چه دیر استروزی که بفهمد که چه گفتیم و که بودیمبعد از تو اگر هم کسی آمد به سراغمآمد ببرد آنچه ز تو تازه سرودیم این راز تقدیم شما!!...
ما را در سایت این راز تقدیم شما!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myredrose بازدید : 20 تاريخ : جمعه 6 بهمن 1402 ساعت: 1:41

به قلمِ آسمان چهارشنبه چهارم بهمن ۱۴۰۲. ساعت 18:4 نشسته ای سر سجاده روبروی خودتکه خویش را بنشانی به گفتگوی خودتشنیده ایم که از کعبه آمدی بیرونبه جستجوی که بودی؟ به جستجوی خودتگشودن در خیبر عجیب نیست که توگشوده ای در معراج را به روی خودتهر آن زمان که رسول از حرای وحی آمدنفس نفس به مشامت رسید بوی خودتنظام رزم به هم می خورد که دشمن توفرار می کند از دست تو به سوی خودتتمام غصه ی تاریخ را نهان کردیشبیه بغض گره خورده در گلوی خودتبرای آنکه بدانی چه کرده ای با مابنوش جرعه ای ای دوست از سبوی خودتسیاهِ زلف تو شد ليله الرغائب ماای آرزوی بشر، چیست آرزوی خودت ؟ این راز تقدیم شما!!...
ما را در سایت این راز تقدیم شما!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myredrose بازدید : 30 تاريخ : جمعه 6 بهمن 1402 ساعت: 1:41

به قلمِ آسمان سه شنبه بیست و هشتم آذر ۱۴۰۲. ساعت 1:9 چرا که مثل طعم گیلاسدر آخرین سکانس فیلمی غم‌ انگیزمهم بودیو آدم کنار تو نمی‌توانستنگران قلبش نباشدزمان ایستادن قلبم را که نمی‌دانستمقلبم را که نمی‌توانستمبه دو قسمت کنم؛پس تو را دوست داشتمو تو را دوست داشتمتو ناگهان بودیمثل صبح آن شنبۀ بی‌هنگامکه پرده را کنار زدمبرف آمده بودو به رختخواب برگشتمتو را دوست داشتمو هیچ‌چیزی غمگینم نمی‌کردحتی برفی که آن‌همه راه آمده بودپروازهای آن‌روز را کنسل کندو صدای خنده‌های کودکان دبستان را به کوچه ریخته بود. این راز تقدیم شما!!...
ما را در سایت این راز تقدیم شما!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myredrose بازدید : 48 تاريخ : سه شنبه 5 دی 1402 ساعت: 22:40

صبح بیدار که شدم حس کردم از عالم دیگه ای برگشتم از یه جهان دیگه. گویی مرگ رو پشت سر گذاشتم. شب خیلی سختی رو گذروندم و از درد جان دادم.

این راز تقدیم شما!!...
ما را در سایت این راز تقدیم شما!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myredrose بازدید : 40 تاريخ : سه شنبه 5 دی 1402 ساعت: 22:40

به قلمِ آسمان پنجشنبه سی ام آذر ۱۴۰۲. ساعت 16:3 تازه داشت ظهر می شد، با پسرم از خونه زدیم بیرون، رفتیم مرکز شهر. مغازه ها رو گشتم واسه خواهرزاده هام کادو گرفتم. قالب سلیکونیِ شکلات خریدم که شب میرم مهمونی، براشون شکلات و ژله های فسقلی درست کنم.آخرش رفتیم فروشگاه، شامپو بخریم که نداشتیم. یه جعبه پشمک های توپی خوشگل دیدم برای مهمونی خریدم بچه ها خوشحال میشن.هوا سرد بود و بادی که می وزید سوز داشت. دلم می خواست زودتر برگردیم خونه. مغازه هایی که مرتبط به شب یلدا بود، شلوغ بود. این شور و شوق مردم رو دوست دارم.خودم دلم می خواد امشب اصلا هیچ جا نباشم غیب شم؛ جای خالی مامان آزارم میده اما ناگزیرم واسه دلخوشی عزیزام کنارشون باشم. امیدوارم امشب حال جسمیم بد نشه، نگرانم. این راز تقدیم شما!!...
ما را در سایت این راز تقدیم شما!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myredrose بازدید : 35 تاريخ : سه شنبه 5 دی 1402 ساعت: 22:40

به قلمِ مریم پنجشنبه سوم فروردین ۱۴۰۲. ساعت 23:32 بهار، دخترک عشوه گر، دلم غوغاستچقدر صورتی خنده های تو زیباستچقدر چال می آید به گونه ی سیبتچقدر قهقهه ی از ته دلت رویاستبرای دیدن ماه سپید صورت توهمیشه بین من و آب بر سرت دعواستبه چشم هات چقدر اشک شوق می آیدعلی الخصوص که رنگین کمان پس از آنهاستبرای قهر تو و اخم تو دلم تنگ استکه رعد و برق نباشد بهار بی معناستبه فصل خلوت من هم سری بزن گاهیدلی که بی تو بهاری نمی شود اینجاست.. این راز تقدیم شما!!...
ما را در سایت این راز تقدیم شما!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myredrose بازدید : 82 تاريخ : دوشنبه 7 فروردين 1402 ساعت: 16:18

به قلمِ مریم جمعه چهارم فروردین ۱۴۰۲. ساعت 22:1 به باز آمدنت چنان دلخوشمکه طفلی به صبح عید ،پرستویی به ظهر بهارو من به دیدن توچنان در آینه ات مشغولمکه جهان از کنارم می گذردبی آن که سر برگردانمدر فصلهای خونین هم می توان عاشق بودبه قمریان عاشق حسد می ورزمکه دانه بر می چینندو به ستاره و باران که بر نیمرخ مهتابی ات بوسه می زنند.و به گلی که با اشاره ی تو می شکفددر فصل های خونین هم می توان عاشق بودمگر از راه در رسیمگر از شکوفه سر بر زنیمگر از آفتاب درآییوگرنه روزتابوتی است بر شانه های ابرکه ما را به افق های ناپیدا می سپاردو عشق آهوی محتضری استکه سر بر شانه های باران می گذارد!بیابا اندامی از آتش بیا.و جلوه ای از آذرخشهیهاتمن کجا باز بینمت ای ستاره ی روشنکه بی تو تا شبگیر پیر می شومچندان که بازآییستاره ها همه عاشق می شوندو جوانی در باران از راه می رسد. این راز تقدیم شما!!...
ما را در سایت این راز تقدیم شما!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myredrose بازدید : 72 تاريخ : دوشنبه 7 فروردين 1402 ساعت: 16:18

به قلمِ مریم دوشنبه هفتم فروردین ۱۴۰۲. ساعت 11:43 من، همین من ساده..باور کنبرای یک بار برخاستن هزار هزار بار فرو افتاده ام.دیگر می دانمنشانی ها همه درست،کوچه همان کوچه ی قدیمی و کاشی همان کاشی شب شکسته ی هفتم،خانه همان خانه و باد که بی راه است.ها ری را، می دانممی دانم همه ی ما جوری غریب، ادامه ی دریا و نشانی آن شوق پر گریه ایم.گریه در گریه، خنده به شوق.نوش، نوش، لاجرعه ی لیالی..در جمع من و این بغض بی قرارجای تو خالی.. این راز تقدیم شما!!...
ما را در سایت این راز تقدیم شما!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myredrose بازدید : 75 تاريخ : دوشنبه 7 فروردين 1402 ساعت: 16:18